می تونستیم من و تو
با هم آسمونمون و از قفس در بیاریم
طرح ِ پرواز و رو این صفحه ی خالی بکشیم
دل به دلتنگی ِ واژه ها ندیم
بوی پاییز و تو باغچه را ندیم
پر بگیریم و بریم
*
می تونستیم من و تو
خود ِ بارون بشیم و رو پلک ِ خاطره ، با هم
رنگ ِ آبی بپاشیم .
* *
من و تو
یه جزیره ، توی تنهایی ِ دشت
هیچ صدایی ، طرح ِ عاشقی نبود
هیشکی تا رهایی پارو نمی زد
هیشکی آسمونو مثل ِ ما ندید
مثل ِ حس ِ من وتو
واسه ی پرنده ها قصه نخوند
وقتی که ستاره گریه ش می گرفت
هیشکی جز من وتو و کسی که اون بالاست نبود
هیشکی باورش نشد
صبح میاد و روز میشه !
* * *
چشمات و ببند و این جمله رو با خودت بگو :
می تونستیم من و تو
با هم آسمونمون و از قفس در بیاریم
طرح ِ پرواز و رو این صفحه ی خالی بکشیم
من وتو .
تابستان ۸۳
این برای اولی
پرواز از جسم به دل... به همانجا که جایگاه عشق است و ان را نهایتی است...