بهترین تصویر ، از من و دریا
وقت خوش بانو ، بانوی آبی
لحظه ی بی مرز ، فصل ِ بی تابی
باتو شب زیبا ، خاطره نایاب
هر نفس تازه ، مثل ِ نبض ِ آب
عادتم دادی ، این صدا از توست
انتهایم نیست ، ابتدا از توست
فرصتی با من باش با من باش
رد شو از تردید ، شکل ِ بودن باش
باش تا باور ، باش تا پایان
باش تا شبنم ، باش تا باران
باش تا باشم ، در کنار ِ تو
آسمان با ما ( من ، ستاره ، تو )
ابری از شعرم ، با تو می بارم
بانوی باران ، دوستت دارم .
فروردین 84
اون آدم ِ قشنگ ، اسمش حسن پلنگ
بود و دو پای لنگ ، راهش همیشه سنگ
شاکی تر از غروب ، شرجی تر از جنوب
خشک و تکیده بود ، عین ِ یه تیکه چوب
حتی تو رویاهاش ، تنهاییه بـاهـاش
همه تقـلاهـاش ، خستگی ِ پـاهاش
هر صُب تو پنجره ، از حبس ِ کرکره
می خواد مثـه سِره ، پــر بکشـه بـِِِـره
دوبـاره روز نــو
ــ هی تو ! پاشو بدو
( زانـو نمی زد و ، بازم می رفت جلـو )
کرخت و گیج و دیر ، مترویِ هفت تیـر
مرد ِ همیشه گیر ، تو ریل ِ غم اسیـر
موازی ِ شـکست ، صلات ِ بی کسی
جا مونده از همه ، ( ـ نـَدو ! نمی رسی )
هر چی که می دوید ، هرگز نمی رسید
- آهی که می کشید ، اشکی که می چکید -
تیتر ِ پیاده رو : آقا کاپشن بـِـدَم ؟
ـ جمع کن داره می آد ، مامور ِمحترم !
خاکستری و سرد ، تندیس ِ ناب ِ درد
هیشکی باهاش نبود ، هیشکی نگاش نکرد .
سعیدکریمی ـ تابستان 82